پدر بزرگ
روزگار كودكي ام خلاصه بود
در بازي هاي بي آزار بچگي
در تمام نگاه هاي كنجكاو و بي پاسخ
در شروع هر چه نميدانستم از زندگي
تمام قلبم براي كساني بود كه دوستشان داشتم
براي قربان صدقه رفتنشان ،براي ساده دل بودنشان...
براي دستهاي پيرشان و براي...
و تمام آرزويم اين بود تا روزي قد بكشم...
آن قدر قد بكشم كه بتوانم پشت و پناهشان باشم،
من قد كشيدم ولي...
پشت و پناهشان خدا شد،
ميدانم كه جايگاهت خيلي خوب است،
چرا كه خوبي هايت انتهايي نداشت،
هميشه صبور...
هميشه مهربان...
در جايگاه بهشتي ات اين نوه ي كوچكت را هم دعا كن.
يادت هميشه زنده است،
روحت شاد.
به امید دیدار ![]()
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۸۸/۰۹/۰۵ ساعت 0:1 توسط نغمه